گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم .....
دالتون ترومبو: فیلمنامهنویس و نویسندهی امریکایی
ما
با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و
شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از
همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آیندهی رفتارهایام
شده:
-«منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی میبینم الآن هیچچی نیستی!... یه آدمِ معمولی!»
.
امروز
که دقت میکنم، میبینم تقریبن همهی ما در طولِ زندهگی، به لحظهیی
میرسیم که آدمهای خاص و افسانهییمان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی
میشوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به
طرزِ دهشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که
خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن
شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت
آن است که همه، آدمهای معمولییی هستند. حتا آنهایی که ما ابرانسان
میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند، میگوزند، وقتی میخوابند، آبِ
دهنشان روی بالش میریزد، آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند،
دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی
خَر!
.
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم،
احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که
مربیی ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
.
اولین چارهی کار این بود
که از آنها بخواهم «استاد» خطابام نکنند. چون اصولن این لفظ برای منی که
سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی
کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعییی
دارم. عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، میشاشم، دست و بالام
درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همهی آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول؛ احترام:
حتا
جلوی پای یک پسربچهی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله
از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از
تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد؛ راستگویی!
به
عقیدهی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست.
اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در
طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
.
اطرافییان اگر بدانند که ما هم
مثلِ همهی آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از
ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی
که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک
شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک
ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی.
.