باب استفعال

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

باب استفعال

" إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا " (احزاب 72)
ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند انسان آن امانت بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

کانال تلگرام:
https://telegram.me/estefal

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

حرف حساب...

گفتی:سفر عشق جگر می خواهد

من ریسک نکردم و مجرد ماندم

داری هوس که غیر، برای تو جان دهد

آه این چه آرزو است؟ مگر مرده‌ایم مـا

یه جاهایی خدا...خیلی قاطع...اراده و قدرت خودشو میخواد به رخ بنده هاش بکشه....
تو سوره یوسف آیه24 وقتی که یوسف(ع) به درخواست زلیخا جواب رد میده....خدا برای اینکه کسی فکر نکنه این یوسف بود که به درخواست جواب رد داد و یا تقدیر الهی در این مورد نادیده گرفته بشه....با صراحت میگه که:
"آن زن باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی، ولی ما این چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود....
یا اومده که حضرت ایوب...وقتی انواع و اقسام بلاها رو تحمل و صبر میکنه....وقتی که نوبت به سرزنش و تهمت های مردم می رسه...دیگه تحملش تموم میشه و به خدا میگه که بر همه ی بلاهایت صبر کردم ولی این مورد را نمی توانم......خدا هم خیلی شیک و مجلسی از حضرت ایوب سوال میکنه که آیا تو بر آن بلاها صبر کردی یا ما توفیق صبر به تو دادیم؟!!!

پ ن1: احساس میکنم خدا از هیچ چیزی به اندازه انانیت و منیت بنده هاش نفرت نداره....
پ ن2:آیت الله بهجت:در قضیه حضرت یوسف (علیه السلام) آمده است: (اخرج علیهن: بر آنان بیرون آی.) فقط یک دیدار بود، و پس از دیدن جمال حضرت یوسف... دستها را قطع کردند و بی اختیار شدند!... پس اهل شهود که کشف آنها به مراتب قوی تر است، چگونه با مشاهده جمال و کمال مطلق، به هر چه غیر او است پشت پا نزنند؟!

اگر می خواهید زندگی آرامی داشته باشید، از آدم های بزرگ دوری کنید "توماس کمپیس"

تا همین دو سه سال پیش....خیلی اصرار داشتم که خوب و بی نقص زندگی کنم.... خب از اونجایی که دانسته ها و اعتقاداتم معمولا برخلاف رفتارها و اعمالم بود....بیشتر از الگو برداری، به نوعی خودزنی می کردم.. و از یکجایی به بعد تصمیم گرفتم دور الگو قرار دادن های آدم های بزرگ را خط بکشم و بی خود پافشاری برای تقلید از سبک زندگی آنها نکنم....و نخواهم شبیه آنها بشوم....
ترجیح دادم به جای تقلید و الگو برداری....خودم برای خودم یک زندگی خوبِ خودساخته و بدون نسخه مشابه داشته باشم........ آخر میدانی.....من نمی توانم برخلاف بزرگان.... ابتذال را کنار بگذارم.... من برای ادامه زندگی مقداری ابتذال را لازم و ضروری می دانم.....

بگذار قضیه را برایت باز کنم تا آنقدر هاج و واج به نوشته هایم نگاه نکنی.....چشمانت را ببند و یک آدم موفق در رشته و حرفه اش را در نظر بگیر.... احتمالا یک کتاب فاخر مثل اسفاراربعه ملاصدرا یا کتاب های شکسپیر دارد می خواند... عقل و منطق از چشمانش می بارد.... یک موسیقی کلاسیک گوش می دهد... همه ی حرف زدن هایش از روی حساب و کتاب است.... برای تمام روزش برنامه دارد و احتمالا در خانه اش حتی تلویزیون هم نداشته باشد.... چون وقتش گرانبها تر از آن است که آن را صرف برنامه های تلویزیونی کند.... در روابط زناشویی اش هم احتمالا خیلی هیجان ندارد و ابراز علاقه هایش هم خیلی منطقی و مودبانه باشد....

ابتذالی که از آن میگویم....منظور چیزهای پَست و بی ارزش که آدم های لااُبالی انجام میدهند نیست..... ابتذال را در مقام مقایسه با فعلِ اعلی در نظر بگیرید.....یعنی از آن رو مبتذل است که در مقایسه با یک چیز بهتر، مرتبه پایین دارد...... ابتذال مد نظر من.... یعنی گوش دادن های گاهگاهی به آهنگ های عاشقانه نه چندان فاخر مثل مرتضی پاشایی و حمیدعسکری و احسان خواجه امیری و.... که به فراخور سلیقه هر کس متفاوت است....یا خواندن در روز چند جوک و نصب نرم افزار جوک در موبایل برای رهایی از روزمرگی های خشک و چِغِر.... یا کل کل کردن با بچه های خردسال و شکلک و ادا درآوردن....آشپزی کردن...به جای نشستن در کارواش و خواندن کتاب... شستن ماشین توسط خودت در حیاط خانه......لا به لای خواندن کتاب های افلاطون و هایدگر و مارکس و.... خواندن کتاب هایی که صرفا حال آن وقتت را بدون درگیری ذهنی و پیچیدگی خاص.... خوب می کند....... اینکه در طول روز....در لا به لای تفکر پیرامون هستی و وجودشناسی و بحران در خاورمیانه.... به این مسئله هم فکر کنی که وقتی می روی خانه.... چه حرف ها و شیطنت هایی را برای همسرت انجام دهی تا درگیر یکنواختی و بی روحی زندگی ات نشوی.......یا مثلا وقتی که با همسرت قهر کرده ای..... به جای آنکه منطقی بروی و از او بخواهی که به قهرش پایان دهد و خیلی مودبانه معذرت خواهی کنی.....صبح که از خانه بیرون می روی....به درب اتاق خوابت....روی کاغذ بنویسی: قهر دیگه بسه...غروب که از سرِکار برگشتم، بغلم کن...

 پ ن1: یک بار پروفسور سمیعی...میگفت که از 6 صبح تا 12 شب کار میکند....

پ ن2: راجع به تند بودن و عصبی بودن یکی از مراجع تقلید که جزو اعلم های حوزه ی فقه و اصول است.... میگفت چون از همان نوجوانی...از صبح تا شب در یک اتاق کوچک و امکانات خیلی کم مشغول درس خواندن بوده است....و هیچ تفریحی هم نداشته....طبعا روی روان آدم اثر منفی می گذارد....

پ ن3: یکی از دوستانم....که پدرش جزو افراد سرشناس کشور است.... یک بار می گفت ....پدرم وقتی می آید کنار ما مینشیند و با هم حرف می زنیم....بعد از گذشت یک ربع...طاقت نمی آورد و با خودش میگوید که وقتم دارد هدر می رود.....و دوباره به اتاقش باز میگردد و مشغول مطالعه می شود....

 تو افسانه ها اومده بی خوابی شبانه شما به دلیل بیداری تان در رویای شخصی دیگر است....

پ ن: فقط این را بگویم که مادربزرگم همیشه به من حسادت میکند که چطور وقتی سرم را روی بالشت میذارم، سریع خوابم می برد!!!!

نمی خواهی ام ؟!

دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست ؛

یا نمی خواهی ام ،

یا ...

یـا ابـوالـفـضـل!

یعنی نمی خواهی ام ؟! 

 

 بهرنگ قاسمی

 

 شاعر عنوان:سجاد سامانی