باب استفعال

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

باب استفعال

" إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا " (احزاب 72)
ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند انسان آن امانت بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

کانال تلگرام:
https://telegram.me/estefal

۲۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

کتاب نسیم مهر...از حسین دهنوی رو میخوندم....توی سرفصل های اون...به دنبال موضوع مربوط به تحقیق و پژوهشمون بودم.... عناوین کتاب مربوط به اختلالات و عادات و رفتارهای بدِ کودکان بود...در لا به لای همه ی انواع امراض و مدل های شیطنت کودکان...مبحثی بود تحت عنوان "چپ دستی"....و سوالات مادران نگران که پرسیده بودند با مشکل کودکشان(چپ دستی) آنها چطور برخورد کنند و چگونه می توانند آن ها را راست دست کنند!!!!

 از همه بدتر...جواب نویسنده کتاب بود به سوالات احمقانه آنان....و اینکه به کودکانتان بگویید شما چه کارهایی میتوانید بکنید و چه مهارت هایی خواهید داشت و.....!!!! به جای آنکه بگوید اصلا مشکلی نیست و دیگر هیچ جوابی ندهد....کلی صغری و کبری میچیند و میخواهد مادران را دلداری بدهد!!!!!

تو یکی از قسمت های میوه ممنوعه...حاج یونس به همسرش...توی سفره خانه...میگه که میخوام باهات درددل کنم و حرف هایی که تو دلم مونده رو بهت بگم و .......

داشتم فکر می کردم چرا آدم ها دردل میکنند؟!!چرا رازها و حرف های تو سینه شونو به دیگری میگن!!!اون دسته از دردل هایی که گوینده بعد از گفتن حرف هایش... از شنونده انتظار دارد که برایش راه حل و راهکار ارائه بدهد را نمیگویم....که دلیلش کاملا مشخص است....منظورم همان صحبت ها و دردل هایی ست که گوینده فقط هدفش بازگو کردن است و حتی حوصله ی هیچ گونه صحبت از شنونده را ندارد....یعنی یک کسی را میخواهد که یک ساعت به حرف هایش گوش بدهد و بعد هم بدون هیچگونه صحبتی راهش را بگیرد و برود رد کارش....
 گوستاویونگ...تو کتاب "مشکلات روانی انسان مدرن"...یه مثالی میزنه از یکی از بیمارانش....جوانی که مشکلات قلبی و احساس خفگی و درد شدیدی در قوزک پای چپش دارد....یونگ میگه هر کاری کردم که ریشه بیماری اش را بفهمم، متوجه نمی شدم....حتی قرص های تقویت حافظه هم بهش دادم که برایم توضیح دهد چرا مشکل قلبی و... پیدا کرده....راه هایی را پیدا میکند برای فهم موضوع که ربطی به بحث این پست من نداره و نیازی به گفتنش نیست.....فقط یک جایی یونگ میگه که جوان هنگامی که خاطراتش را بازگو می کرد و شروع به گریه کرد...هم مشکلات قلبی اش خوب شد و هم احساس خفگی ناشی از بغض برطرف شد....و بعد اعلام می کند که مشکل آن پسر که شکست عشقی بوده  به شکل غیرمستقیمی در جسمش خودش را بروز داده و این به اصطلاح خودِ یونگ "غرور مردانه"اش مانع از گفتن مشکلاتش میشد....

 این حرف یونگ باز هم نمی تواند جواب سوال اول مرا بدهد....چرا آدم ها درددل میکنند؟!چرا دوست دارند دردها و خوشی هایشان را به کسی بگویند و در مقابل علاقه ای هم به نصیحت و ارائه راهکار و راه حل ندارند...یعنی صرفا میخواهند حرف بزنند...این هم که از نظر علمی یکی از دلایلی که مردان خیلی زودتر در معرض مریضی قرار میگیرند و بیشتر از زنان سکته های قلبی و مغزی می کنند، همین باشد که معمولا دردهایشان را درونشان می ریزند و انباشت آن باعث سکته میشود و یا آدم های درونگرا بیشتر از آدم های برونگرا افسرده میشوند و.... این ها هیچ کدام جواب اصلی سوال نخواهد بود.....

هیچ آدمی با این نیت با کسی درددل نمیکند که مثلا برای حفظ سلامتی خود و جلوگیری از بیماری های جسمی و روانی،من با کسی دردل میکنم!!!! یا حتی پس از خواندن این جملات یونگ...باز هم کسی پیدا نمی شود که بگوید برای پیشگیری از بیماری قلبی و احساس خفگی،و حفظ تناسب اندام من درددل میکنم!!!!

خب من الان واقعا جواب خاصی برای این پرسش خودم ندارم....یعنی نمیدانم آدم ها چرا دوست دارند با دیگری حرف بزنند...دیگری را هم از امرشان مطلع کنند....یعنی به ظاهرا احمقانه به نظر می رسه....اینکه تو با کسی مشکلت را بازگو کنی و در عوض راه حل و راهکار نخواهی!!!!حتی لزوما این "دیگری" یک دوست و آشنای زمینی نیست....گاهی آدم با خدا هم درددل می کند....اصل سوال اینه که آدم چرا باید درددل کند....چرا وقتی درددلش را به دیگری میگوید، آرام می شود!!!مگر چه اتفاق خاصی میوفته!!!!وقتی هیچ تغییر خاصی تو روند کار صورت نگرفته و صرفا حرفی زده است و چیزی نشنیده....


دیدی این بچه کوچیک ها....یه وقتایی اصرار به خواستن چیزی میکنن...اما پدر مادرشون...چون صلاحشو میدونن...با دادن وعده وعیدهای گول زننده...یه جوری سعی میکنن از خواسته ش منصرف بشه...
خب بالطبع قضیه آدم بزرگا فرق داره....خودش باید صلاح کارشو بدونه(اگر هم مشورت بگیره، دست آخر این خودشه که تصمیم میگیره)....یه وقت آدم چیزی را میخواهد....ولی میداند که نباید بخواهد...اما نمیداند که چه کار کند نخواهد....اگر نتونه خودشو متقاعد کنه که نخواد....باید به امید "غیرممکن" شدن خواسته ش بشینه....یعنی انقدر صبر کنه...تا کار از کار بگذره و راهی جز نخواستن دیگه نداشته باشه....یعنی امیدش کامل قطع بشه....شاید اولش یکم واسش سخت باشه....ولی آدمیزاد طوریه که راحت با چیزه دیگه سرگرم میشه....

.

خولیو ولاسکو را که می شناسی....سرمربی سابق والیبال ایران....موقع رفتنش از ایران...از خصلت بارز ایرانی ها پرسیده بودند....گفته بود که ایرانی ها "نه گفتن" بلد نیستند....

مثال بارزش می شود عطر فروش ها....وقتی که بعد از دادن کاغذ تِستر...دستت را میگیرند و به زور میخواهند چند عطر را تست کنی....چیزی که من به دلیل مجاورت با عطر فروشی...هر روز ده ها نفر را میبینم که چون از بچگی بهشان نه گفتن را یاد ندادن و همیشه احترام گذاشتن به دیگران را به احترام و ارزش قائل شدن به خود... ارجحیت میدادند....حتی وقتی که پولی در جیبشان نیست(مثل پسرهای دبیرستانی) مجبور می شوند از دوستشان پول قرض کنند و عطر بخرند...چونکه نمیتواند با صراحت "نه" بگوید...

پ ن1: عطر فروش اینجا...اوج حماقت آدمیان را نشان می دهد...شیوه اش این است که خودش بدون اینکه عطر را به مشتری نشان دهد...یک ظرف 3هزار تومانی را پر می کند و میگوید اگر بد بود...برایم پس بیاورید...و آنها هم اغلب بدون آنکه عطر را بو کنند، پولش را میدهند و آخرش هم تشکر می کنند!!!!

راستش را بخواهی....آدم یا نباید عاشق خدا بشود....یعنی در همین حد دست و پا شکسته ی بندگی بماند...یا اگر به رابطه ی عاشق و معشوقی تن داد....دیگر حق غر زدن به خار مغیلان و امثالهم ندارد....

تو تعریف غیرت اومده: غیرت یعنی عدم تحمل دیگری در عشق....

این عدم تحمل دیگری را خدا به حد اعلاءیش پیاده میکند.....یعنی به معنای دقیق کلمه تحملش را ندارد.....مثل این عشق های مسخره ی زمینی نیست که با یه معذرت خواهی ساده .... سر معشوق مونو شیره بمالیم و قضیه رو یه جوری ماسمالی کنیم....

مثالش می شود اینکه یکی از عرفا...در تمام طول عمرش فقط یک نمازش قضا می شود....آن وقت خدا هم به تلافی آن....همان روز یکی از فرزندانش را ازش میگیرد....یعنی صبح که از خواب بیدار می شود میبیند که فرزندش مرده است....

یا تو سوره ی یوسف هم خیلی رک و پوست کنده میگوید:
آن گاه از رفیقی که اهل نجاتش یافت درخواست کرد که مرا نزد خواجه خود یاد کن (باشد که چون بی‌تقصیرم بیند از زندانم برهاند) اما شیطان از خاطر آن یار زندانی برد که یوسف را نزد خواجه‌اش یاد کند، بدین سبب در زندان چندین سال محبوس بماند.42

یعنی زندانی بودن حضرت یوسف قرار بود چند روزی بیشتر نباشد....اما وقتی به جای درخواست از خدا....از دوست آزاد شده ی زندانی اش تقاضا کرد که به عزیز مصر سفارشش را بکند....خدا هم جوابش را اینگونه داد....

زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست

موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند


آیت الله ضیاء آبادی....امشب حرف خوبی می زد....میگفت اولین گام برای رسیدن به حقیقت و معرفت الهی.... بیدار شدنِ انسان از خواب غفلتِ....این که خودشو بشناسه....مثال خوبی هم زد... گاهی انسان توی خواب... خواب های لذت بخش میبینه و محتلم میشه....وقتی که از خواب بلند میشه....میبینه همه اون لذت ها تموم شده و تنها یه مشت نجاست و کثافته که برای انسان به جا مونده....

وَلَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (زخرف/39)
(ولی به آنها می‌گوییم:) هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی ندارد، چرا که ظلم کردید؛ و همه در عذاب مشترکید!

خدای عالم در قرآن می‌فرماید که وقتی فرعون در مسند قرار گرفت:« فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ» [قومش را استخفاف کرد در نتیجه آنها اطاعتش کردند] . سیاست فرعون بر استخفاف جامعه است. استخفاف یعنی مردم را در جهالت و بی‌خبری گذاشتن و در سبک مغزی و سبک حالی رها کردن. هدف فرعون و فرعونیان و حاکمانی که همانند فرعون می‌اندیشند این است که از جامعه برای منافع خودشان کار بکشند. اما هدفی که حضرت [علی (ع)] در بیانش دارد این است که می‌گوید من آمده‌ام تا جامعه را در مسیر رفعت خودش قرار دهم. [هدفم] استعباد و استکبار نیست.
در یک بیانی حضرت فرمود که مرا رها کنید و به خودم بگذارید. چون قبل از اینکه از حضرت بیعت بگیرند، حضرت فرمودند: من به یک دلیل قبول نمی‌کنم. «فانکم تریدونی لانفسکم و انا اریدکم لله» شما مرا برای خودتان می‌خواهید و من شما را برای خدا می‌خواهم. بنابراین ما با هم جور درنمی‌آییم. این دو متفاوت است. این که حاکم مردم را برای منافع خودش بخواهد و مردم حاکم را برای منافع الهیشان بخواهند هم با هم جور درنمی‌آید.
توصیفی که حضرت از حکومت خودش دارد همین است که اراده کرده تا حق را به کرسی بنشاند و باطل را دفع و حاکمیت اسلامی را فراهم کند. فرمود: «لا ان أقیم حقًّا أو أدفع باطلا».

"دکتر مرتضی جوادی آملی"



دیروز نشستم کتاب "انسان تک ساحتی" هربرت مارکوزه خوندم....یه جایی یه جمله ی قشنگی میگه:

"بی شک زیبایی بر هم آهنگی استوار است.و هم آهنگی چیزی جز بر آوردن نیازهای درونی و ارگانیک آدمی نتواند بود.در حالیکه انسان سرکوفته ی امروز که نظام سرمایه داری نیروی شناخت اورا در هم شکسته، ادراک زیبایی را بر پذیرش چیزهای رایج در این نظام پنداشته و از حقیقت آن بی خبر مانده است"

بماند که بحث مارکوزه خیلی کلی و عمیق تر از این چیزیه که میخوام بگم....ولی بی ربط هم نیست...

مارکوزه راست میگه....نظام سلطه...هر کاری که دلش بخواد میکنه...طوری رو ما تاثیر میذاره....که خودمون هم فکرشو نمیکردیم...

یه مثال بارز عوض شدن این ارزش ها و سلایق.... که عاملش همین نظام های سرمایه داری و رسانه های قدرتمند غربی هستن.... ملاک زیبایی چهره از دید ما ایرانیاست....

فکر کنم به هر کس که بگن یه چهره زیبا چه نشانه هایی داره....حتما اِلمان هایی رو ذکر میکنه که مویُد یه چهره شخص اروپایی ست....یعنی میگوید چشم های سبز  آبی....پوست سفید...موهای لخت و بلوند....بینی های قلمی و....
در حالیکه ما ایرانیا هیچ کدوم از این صفات رو نداریم...یعنی نژاد ما سفید پوست نیست...چشم های ما تیره ست...موهای ما بلوند نیست و.......

چرا این اتفاق افتاده و چه بلایی بر سر ما اومده؟

قدرت رسانه خیلی خیلی زیاده....یعنی حتما در ناخودآگاهِ آدم هم که شده اثرشو میذاره....
وقتی فیلم ها و سریال های اروپایی میبینیم و بازیگرایی با همون مشخصات بالا درش بازی میکنن....و این رسانه ها به ما تلقین میکنن که یک چهره زیبا باید دارای مشخصاتی باشد، که بازیگر ما داراست...
و وقتی در تبلیغات بازرگانی خودمان...زنانی با پوست های زیبا و چشم های روشن و... میبینیم...
یا معروفترین بازیگران ما که معمولا الگوی خیلی از جوونا هستن...چشم ها و صورتشان بیشتر از اینکه ایرانی گونه باشد، اروپایی صفت است......همین ها باعث میشود که الگوی زیباشناختی ما عوض شود....
دیگر مثل هشتصد سال پیش چشم های خماری و مشکی با موهای مجعد مشکی و .... زیبا به نظر نمیاد...
شعر های امروز رو هم که بخونی.....قریب به اتفاق همشان...چهره معشوق را چشم های سبز و آبی با موهای بلوند و.... وصف میکنند...
دو چشم داشت،دو سبز-آبی بلاتکلیف/که در دوراهی "دریا چمن" مردد بود

حالا این ارزش ها چه بلایی بر سر ما می آورد؟

آدم ها زیبایی طلبند...دوست دارند زیبا باشند و زیبا جلوه کنند....زیبایی از نگاهشان آن چیزی ست که عرف میگوید...وقتی عرف ما بگوید چهره یک زن یا مرد باید دارای فلان ویژگی ها باشد....شخص سعی میکند خود را شبیه به این فاکتورها قرار دهد....

مشکلی که پیش می آید این است که....ما ایرانیا همچین ویژگی رو نداریم....و خیلی از ماها...مخصوصا دخترها....دچار یاس و سرخوردگی میشوند....برای همین سعی میکنند تا جایی که می شود خودشان را نزدیک به آن مشخصه ها کند....یعنی لنز میگذارد...بینی شان را عمل میکنند...موهایشان را رنگ میکنند....آنقدری به خود کرم سفید کننده میزنند تا پوستشان روشن شود و.....

ماهه پیش...تو تلویزیون دیدم که یک عروس مشهدی....شب عروسیش به دلیل اینکه لنز گذاشته بود...دو چشمش کور شد....
یا تو آلمان...دو سه هفته پیش...راهپیمایی بود علیه عروسک باربی....تو سایت ها مصاحبه با افراد شرکت کننده میخوندم... میگفتن که این عروسک...تبدیل شده به الگوی دختران ما....و چون نمیتوانند خودشان را به باربی نزدیک کنند...دچار افسردگی شدید شدند...( صورت بدون نقص وجود ندارد)...چون باربی نماد یک دختر بدون نقص در چهره و اندام است....خب طبیعتا داشتن همچین چهره و اندامی محال است....آن وقت اگر الگوی یک آدم باربی باشد...و ببیند که نمیتواند شبیه او شود....هم اعتماد به نفسش را از دست میدهد و هم افسرده میشود...
چیزی که در کشور ما به وفور میتوان دید....آرایش های غلیظ و موهای رنگ کرده و بینی های عمل کرده و چشم های لنز گذاشته و ....برای نزدیک شدن به چهره یک اروپایی....برای زیباتر شدن...
به این میگن هژمونی غرب و نظام سلطه....

پ ن: وقتی مجریان  و بازیگران و ایفاکنندگان نقش های تبلیغات بازرگانی....چهره های شان ایرانی الاصل نیست....خودش تاییدی بر این است...که در برابر الگوی ارسالی غرب...تسلیم شده ایم...

پ ن2: اصل تضاد که عاملی برای زیبایی ست...میگوید که وقتی داخل یک چشم سفید است...با مردمک مشکی زیبا میشود نه یک رنگ روشن مثل سبز و آبی.....یا پوست روشن با موهای تیره جذابیت دارد نه روشن...بماند که نظام زیبایی شناختی ما این اصول منطقی را دیگر قبول نمیکند و به دنبال چشم آبی ها و مو بلوندی هاست....

*************

حضرت محمد(ص):"لا تقبحوا الوجه؛ فإن ابن آدم خلق على صورة الرحمن عز وجل"

صورت یکدیگر را زشت نشمارید...همانا خدا صورت انسان رابه مانند صورت خود خلق کرده است....

 

پ ن: دربعضی از قبایل آفریقایی...زیبایی در داشتن گردن یا لب بلند است....مطمئنا آنها به رسانه دسترسی ندارند تا الگوهای غرب بهشان سرایت کند...

 

شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خوونی

با بزرگون میشینی ، حرف میزنی...همه چی میدونی

شما که کله ت پُره ، معلم مردم گنگی

واسه هر چی که میگن جواب داری ، در نمیمونی

بگو از چیه که من دلم گرفته

راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته

... گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته!


محمد صالح علاء


.

بحث "فرهنگ رقابتی"...هرچند در شکل و شمایل امروزی اش نباید خیلی قدمت داشته باشد....اما نفس رقابت و مقایسه خود با دیگری....به نظرم به سابقه طول عمر بشر می رسه.....

فرهنگ رقابتی که چند ماهه پیش جمله ای از تورشتاین وبلن آوردم ....در یک فرهنگ رقابتی که انسان ها ارزش شان را در مقایسه با ارزش های دیگران می سنجند، هر کسی پیوسته در تکاپوی آن است که از همسایگانش پیشی گیرد و تب چشم همچشمی همگان را فرا میگیرد... هر فرد متعارفی تا زمانی که در مقایسه با دیگران احساس کمبود کند، پیوسته در ناخشنودی شدید از نصیب کنونی اش به سر خواهد برد.اما زمانی که همین شخص به معیار متعارف قدرت مالی یا به طبقه دلخواهش رسید،تازه آن ناخشنودی شدید جایش را به این توقع بیقرارانه می دهد که فاصله ی قدرت مالی خودش را با متوسط قدرت مالی اجتماعش زیادتر کند.

منتسکیو هم میگه : اگر کسی بخواهد فقط خوشبخت باشد به آسانی می‌تواند به منظورخود برسد. ولی عیب کار در اینجاست که ما می‌خواهیم خوشبخت‌تر از دیگران باشیم ورسیدن به این منظور همیشه دشوار است زیرا ما همیشه تصور می‌کنیم دیگران از ما خوشبخت‌ترند...

مقایسه خود با دیگری....حداقل دو فایده خیلی خوب برای آدمی دارد....و احتمالا همین دو فایده بوده است که تا به امروز...انسان را بر این داشته است که از این وسیله و حربه استفاده کند....

اول اینکه مقایسه با دیگری....برای تخفیف عذاب وجدان و حس کم بودگی و بازگشت اعتماد به نفس می تواند خیلی خیلی مفید باشد.....یعنی وقتی انسان در جایی عزت نفسش را از دست می دهد و کمتر خودش را دوست دارد....می تواند به وسیله مقایسه با نزدیکانی که بنا به موقعیت های مختلف....در وضعیت پایین تری از شخص قرار دارند...یک مسکن خیلی قوی و آرامبخش به حساب بیاید.....و به این نکته برسد که همچنان آدم هایی بدبخت تر از او در دنیا وجود دارند و نباید خیلی ناراحت باشد....

نکته دوم عکس مورد اول است....یعنی وسیله ای برای احساس غرور و تکبر و برتربینی نسبت به دیگرانی که با او در معاشرت هستند.....مثلا کسی که با تلاش ثروتی را به دست آورده...بخش عمده لذتش را زمانی می برد که متوجه است در ماشینی رانندگی می کند که چند ده میلیون بالاتر از ماشین فلان دوست و رفیقش است....یعنی بیشتر از آنکه از آرامش و لذتی که در ماشین چند صد میلیونی باید ببرد ، از مقایسه و خودبرتربینی نسبت با دیگری می برد....