باب استفعال

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

باب استفعال

" إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا " (احزاب 72)
ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسیدند انسان آن امانت بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

کانال تلگرام:
https://telegram.me/estefal

۱۱ مطلب در ۱ آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است


آیت الله ضیاء آبادی....امشب حرف خوبی می زد....میگفت اولین گام برای رسیدن به حقیقت و معرفت الهی.... بیدار شدنِ انسان از خواب غفلتِ....این که خودشو بشناسه....مثال خوبی هم زد... گاهی انسان توی خواب... خواب های لذت بخش میبینه و محتلم میشه....وقتی که از خواب بلند میشه....میبینه همه اون لذت ها تموم شده و تنها یه مشت نجاست و کثافته که برای انسان به جا مونده....

وَلَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (زخرف/39)
(ولی به آنها می‌گوییم:) هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی ندارد، چرا که ظلم کردید؛ و همه در عذاب مشترکید!

خدای عالم در قرآن می‌فرماید که وقتی فرعون در مسند قرار گرفت:« فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ» [قومش را استخفاف کرد در نتیجه آنها اطاعتش کردند] . سیاست فرعون بر استخفاف جامعه است. استخفاف یعنی مردم را در جهالت و بی‌خبری گذاشتن و در سبک مغزی و سبک حالی رها کردن. هدف فرعون و فرعونیان و حاکمانی که همانند فرعون می‌اندیشند این است که از جامعه برای منافع خودشان کار بکشند. اما هدفی که حضرت [علی (ع)] در بیانش دارد این است که می‌گوید من آمده‌ام تا جامعه را در مسیر رفعت خودش قرار دهم. [هدفم] استعباد و استکبار نیست.
در یک بیانی حضرت فرمود که مرا رها کنید و به خودم بگذارید. چون قبل از اینکه از حضرت بیعت بگیرند، حضرت فرمودند: من به یک دلیل قبول نمی‌کنم. «فانکم تریدونی لانفسکم و انا اریدکم لله» شما مرا برای خودتان می‌خواهید و من شما را برای خدا می‌خواهم. بنابراین ما با هم جور درنمی‌آییم. این دو متفاوت است. این که حاکم مردم را برای منافع خودش بخواهد و مردم حاکم را برای منافع الهیشان بخواهند هم با هم جور درنمی‌آید.
توصیفی که حضرت از حکومت خودش دارد همین است که اراده کرده تا حق را به کرسی بنشاند و باطل را دفع و حاکمیت اسلامی را فراهم کند. فرمود: «لا ان أقیم حقًّا أو أدفع باطلا».

"دکتر مرتضی جوادی آملی"



دیروز نشستم کتاب "انسان تک ساحتی" هربرت مارکوزه خوندم....یه جایی یه جمله ی قشنگی میگه:

"بی شک زیبایی بر هم آهنگی استوار است.و هم آهنگی چیزی جز بر آوردن نیازهای درونی و ارگانیک آدمی نتواند بود.در حالیکه انسان سرکوفته ی امروز که نظام سرمایه داری نیروی شناخت اورا در هم شکسته، ادراک زیبایی را بر پذیرش چیزهای رایج در این نظام پنداشته و از حقیقت آن بی خبر مانده است"

بماند که بحث مارکوزه خیلی کلی و عمیق تر از این چیزیه که میخوام بگم....ولی بی ربط هم نیست...

مارکوزه راست میگه....نظام سلطه...هر کاری که دلش بخواد میکنه...طوری رو ما تاثیر میذاره....که خودمون هم فکرشو نمیکردیم...

یه مثال بارز عوض شدن این ارزش ها و سلایق.... که عاملش همین نظام های سرمایه داری و رسانه های قدرتمند غربی هستن.... ملاک زیبایی چهره از دید ما ایرانیاست....

فکر کنم به هر کس که بگن یه چهره زیبا چه نشانه هایی داره....حتما اِلمان هایی رو ذکر میکنه که مویُد یه چهره شخص اروپایی ست....یعنی میگوید چشم های سبز  آبی....پوست سفید...موهای لخت و بلوند....بینی های قلمی و....
در حالیکه ما ایرانیا هیچ کدوم از این صفات رو نداریم...یعنی نژاد ما سفید پوست نیست...چشم های ما تیره ست...موهای ما بلوند نیست و.......

چرا این اتفاق افتاده و چه بلایی بر سر ما اومده؟

قدرت رسانه خیلی خیلی زیاده....یعنی حتما در ناخودآگاهِ آدم هم که شده اثرشو میذاره....
وقتی فیلم ها و سریال های اروپایی میبینیم و بازیگرایی با همون مشخصات بالا درش بازی میکنن....و این رسانه ها به ما تلقین میکنن که یک چهره زیبا باید دارای مشخصاتی باشد، که بازیگر ما داراست...
و وقتی در تبلیغات بازرگانی خودمان...زنانی با پوست های زیبا و چشم های روشن و... میبینیم...
یا معروفترین بازیگران ما که معمولا الگوی خیلی از جوونا هستن...چشم ها و صورتشان بیشتر از اینکه ایرانی گونه باشد، اروپایی صفت است......همین ها باعث میشود که الگوی زیباشناختی ما عوض شود....
دیگر مثل هشتصد سال پیش چشم های خماری و مشکی با موهای مجعد مشکی و .... زیبا به نظر نمیاد...
شعر های امروز رو هم که بخونی.....قریب به اتفاق همشان...چهره معشوق را چشم های سبز و آبی با موهای بلوند و.... وصف میکنند...
دو چشم داشت،دو سبز-آبی بلاتکلیف/که در دوراهی "دریا چمن" مردد بود

حالا این ارزش ها چه بلایی بر سر ما می آورد؟

آدم ها زیبایی طلبند...دوست دارند زیبا باشند و زیبا جلوه کنند....زیبایی از نگاهشان آن چیزی ست که عرف میگوید...وقتی عرف ما بگوید چهره یک زن یا مرد باید دارای فلان ویژگی ها باشد....شخص سعی میکند خود را شبیه به این فاکتورها قرار دهد....

مشکلی که پیش می آید این است که....ما ایرانیا همچین ویژگی رو نداریم....و خیلی از ماها...مخصوصا دخترها....دچار یاس و سرخوردگی میشوند....برای همین سعی میکنند تا جایی که می شود خودشان را نزدیک به آن مشخصه ها کند....یعنی لنز میگذارد...بینی شان را عمل میکنند...موهایشان را رنگ میکنند....آنقدری به خود کرم سفید کننده میزنند تا پوستشان روشن شود و.....

ماهه پیش...تو تلویزیون دیدم که یک عروس مشهدی....شب عروسیش به دلیل اینکه لنز گذاشته بود...دو چشمش کور شد....
یا تو آلمان...دو سه هفته پیش...راهپیمایی بود علیه عروسک باربی....تو سایت ها مصاحبه با افراد شرکت کننده میخوندم... میگفتن که این عروسک...تبدیل شده به الگوی دختران ما....و چون نمیتوانند خودشان را به باربی نزدیک کنند...دچار افسردگی شدید شدند...( صورت بدون نقص وجود ندارد)...چون باربی نماد یک دختر بدون نقص در چهره و اندام است....خب طبیعتا داشتن همچین چهره و اندامی محال است....آن وقت اگر الگوی یک آدم باربی باشد...و ببیند که نمیتواند شبیه او شود....هم اعتماد به نفسش را از دست میدهد و هم افسرده میشود...
چیزی که در کشور ما به وفور میتوان دید....آرایش های غلیظ و موهای رنگ کرده و بینی های عمل کرده و چشم های لنز گذاشته و ....برای نزدیک شدن به چهره یک اروپایی....برای زیباتر شدن...
به این میگن هژمونی غرب و نظام سلطه....

پ ن: وقتی مجریان  و بازیگران و ایفاکنندگان نقش های تبلیغات بازرگانی....چهره های شان ایرانی الاصل نیست....خودش تاییدی بر این است...که در برابر الگوی ارسالی غرب...تسلیم شده ایم...

پ ن2: اصل تضاد که عاملی برای زیبایی ست...میگوید که وقتی داخل یک چشم سفید است...با مردمک مشکی زیبا میشود نه یک رنگ روشن مثل سبز و آبی.....یا پوست روشن با موهای تیره جذابیت دارد نه روشن...بماند که نظام زیبایی شناختی ما این اصول منطقی را دیگر قبول نمیکند و به دنبال چشم آبی ها و مو بلوندی هاست....

*************

حضرت محمد(ص):"لا تقبحوا الوجه؛ فإن ابن آدم خلق على صورة الرحمن عز وجل"

صورت یکدیگر را زشت نشمارید...همانا خدا صورت انسان رابه مانند صورت خود خلق کرده است....

 

پ ن: دربعضی از قبایل آفریقایی...زیبایی در داشتن گردن یا لب بلند است....مطمئنا آنها به رسانه دسترسی ندارند تا الگوهای غرب بهشان سرایت کند...

 

شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خوونی

با بزرگون میشینی ، حرف میزنی...همه چی میدونی

شما که کله ت پُره ، معلم مردم گنگی

واسه هر چی که میگن جواب داری ، در نمیمونی

بگو از چیه که من دلم گرفته

راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته

... گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته!


محمد صالح علاء


.

بحث "فرهنگ رقابتی"...هرچند در شکل و شمایل امروزی اش نباید خیلی قدمت داشته باشد....اما نفس رقابت و مقایسه خود با دیگری....به نظرم به سابقه طول عمر بشر می رسه.....

فرهنگ رقابتی که چند ماهه پیش جمله ای از تورشتاین وبلن آوردم ....در یک فرهنگ رقابتی که انسان ها ارزش شان را در مقایسه با ارزش های دیگران می سنجند، هر کسی پیوسته در تکاپوی آن است که از همسایگانش پیشی گیرد و تب چشم همچشمی همگان را فرا میگیرد... هر فرد متعارفی تا زمانی که در مقایسه با دیگران احساس کمبود کند، پیوسته در ناخشنودی شدید از نصیب کنونی اش به سر خواهد برد.اما زمانی که همین شخص به معیار متعارف قدرت مالی یا به طبقه دلخواهش رسید،تازه آن ناخشنودی شدید جایش را به این توقع بیقرارانه می دهد که فاصله ی قدرت مالی خودش را با متوسط قدرت مالی اجتماعش زیادتر کند.

منتسکیو هم میگه : اگر کسی بخواهد فقط خوشبخت باشد به آسانی می‌تواند به منظورخود برسد. ولی عیب کار در اینجاست که ما می‌خواهیم خوشبخت‌تر از دیگران باشیم ورسیدن به این منظور همیشه دشوار است زیرا ما همیشه تصور می‌کنیم دیگران از ما خوشبخت‌ترند...

مقایسه خود با دیگری....حداقل دو فایده خیلی خوب برای آدمی دارد....و احتمالا همین دو فایده بوده است که تا به امروز...انسان را بر این داشته است که از این وسیله و حربه استفاده کند....

اول اینکه مقایسه با دیگری....برای تخفیف عذاب وجدان و حس کم بودگی و بازگشت اعتماد به نفس می تواند خیلی خیلی مفید باشد.....یعنی وقتی انسان در جایی عزت نفسش را از دست می دهد و کمتر خودش را دوست دارد....می تواند به وسیله مقایسه با نزدیکانی که بنا به موقعیت های مختلف....در وضعیت پایین تری از شخص قرار دارند...یک مسکن خیلی قوی و آرامبخش به حساب بیاید.....و به این نکته برسد که همچنان آدم هایی بدبخت تر از او در دنیا وجود دارند و نباید خیلی ناراحت باشد....

نکته دوم عکس مورد اول است....یعنی وسیله ای برای احساس غرور و تکبر و برتربینی نسبت به دیگرانی که با او در معاشرت هستند.....مثلا کسی که با تلاش ثروتی را به دست آورده...بخش عمده لذتش را زمانی می برد که متوجه است در ماشینی رانندگی می کند که چند ده میلیون بالاتر از ماشین فلان دوست و رفیقش است....یعنی بیشتر از آنکه از آرامش و لذتی که در ماشین چند صد میلیونی باید ببرد ، از مقایسه و خودبرتربینی نسبت با دیگری می برد....

حرف حساب...

گفتی:سفر عشق جگر می خواهد

من ریسک نکردم و مجرد ماندم

داری هوس که غیر، برای تو جان دهد

آه این چه آرزو است؟ مگر مرده‌ایم مـا

یه جاهایی خدا...خیلی قاطع...اراده و قدرت خودشو میخواد به رخ بنده هاش بکشه....
تو سوره یوسف آیه24 وقتی که یوسف(ع) به درخواست زلیخا جواب رد میده....خدا برای اینکه کسی فکر نکنه این یوسف بود که به درخواست جواب رد داد و یا تقدیر الهی در این مورد نادیده گرفته بشه....با صراحت میگه که:
"آن زن باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و یوسف هم اگر لطف خاص خدا و برهان روشن حق را ندیده بود (به میل طبیعی) در وصل آن زن اهتمام کردی، ولی ما این چنین کردیم تا قصد بد و عمل زشت را از او بگردانیم که همانا او از بندگان برگزیده ما بود....
یا اومده که حضرت ایوب...وقتی انواع و اقسام بلاها رو تحمل و صبر میکنه....وقتی که نوبت به سرزنش و تهمت های مردم می رسه...دیگه تحملش تموم میشه و به خدا میگه که بر همه ی بلاهایت صبر کردم ولی این مورد را نمی توانم......خدا هم خیلی شیک و مجلسی از حضرت ایوب سوال میکنه که آیا تو بر آن بلاها صبر کردی یا ما توفیق صبر به تو دادیم؟!!!

پ ن1: احساس میکنم خدا از هیچ چیزی به اندازه انانیت و منیت بنده هاش نفرت نداره....
پ ن2:آیت الله بهجت:در قضیه حضرت یوسف (علیه السلام) آمده است: (اخرج علیهن: بر آنان بیرون آی.) فقط یک دیدار بود، و پس از دیدن جمال حضرت یوسف... دستها را قطع کردند و بی اختیار شدند!... پس اهل شهود که کشف آنها به مراتب قوی تر است، چگونه با مشاهده جمال و کمال مطلق، به هر چه غیر او است پشت پا نزنند؟!

اگر می خواهید زندگی آرامی داشته باشید، از آدم های بزرگ دوری کنید "توماس کمپیس"

تا همین دو سه سال پیش....خیلی اصرار داشتم که خوب و بی نقص زندگی کنم.... خب از اونجایی که دانسته ها و اعتقاداتم معمولا برخلاف رفتارها و اعمالم بود....بیشتر از الگو برداری، به نوعی خودزنی می کردم.. و از یکجایی به بعد تصمیم گرفتم دور الگو قرار دادن های آدم های بزرگ را خط بکشم و بی خود پافشاری برای تقلید از سبک زندگی آنها نکنم....و نخواهم شبیه آنها بشوم....
ترجیح دادم به جای تقلید و الگو برداری....خودم برای خودم یک زندگی خوبِ خودساخته و بدون نسخه مشابه داشته باشم........ آخر میدانی.....من نمی توانم برخلاف بزرگان.... ابتذال را کنار بگذارم.... من برای ادامه زندگی مقداری ابتذال را لازم و ضروری می دانم.....

بگذار قضیه را برایت باز کنم تا آنقدر هاج و واج به نوشته هایم نگاه نکنی.....چشمانت را ببند و یک آدم موفق در رشته و حرفه اش را در نظر بگیر.... احتمالا یک کتاب فاخر مثل اسفاراربعه ملاصدرا یا کتاب های شکسپیر دارد می خواند... عقل و منطق از چشمانش می بارد.... یک موسیقی کلاسیک گوش می دهد... همه ی حرف زدن هایش از روی حساب و کتاب است.... برای تمام روزش برنامه دارد و احتمالا در خانه اش حتی تلویزیون هم نداشته باشد.... چون وقتش گرانبها تر از آن است که آن را صرف برنامه های تلویزیونی کند.... در روابط زناشویی اش هم احتمالا خیلی هیجان ندارد و ابراز علاقه هایش هم خیلی منطقی و مودبانه باشد....

ابتذالی که از آن میگویم....منظور چیزهای پَست و بی ارزش که آدم های لااُبالی انجام میدهند نیست..... ابتذال را در مقام مقایسه با فعلِ اعلی در نظر بگیرید.....یعنی از آن رو مبتذل است که در مقایسه با یک چیز بهتر، مرتبه پایین دارد...... ابتذال مد نظر من.... یعنی گوش دادن های گاهگاهی به آهنگ های عاشقانه نه چندان فاخر مثل مرتضی پاشایی و حمیدعسکری و احسان خواجه امیری و.... که به فراخور سلیقه هر کس متفاوت است....یا خواندن در روز چند جوک و نصب نرم افزار جوک در موبایل برای رهایی از روزمرگی های خشک و چِغِر.... یا کل کل کردن با بچه های خردسال و شکلک و ادا درآوردن....آشپزی کردن...به جای نشستن در کارواش و خواندن کتاب... شستن ماشین توسط خودت در حیاط خانه......لا به لای خواندن کتاب های افلاطون و هایدگر و مارکس و.... خواندن کتاب هایی که صرفا حال آن وقتت را بدون درگیری ذهنی و پیچیدگی خاص.... خوب می کند....... اینکه در طول روز....در لا به لای تفکر پیرامون هستی و وجودشناسی و بحران در خاورمیانه.... به این مسئله هم فکر کنی که وقتی می روی خانه.... چه حرف ها و شیطنت هایی را برای همسرت انجام دهی تا درگیر یکنواختی و بی روحی زندگی ات نشوی.......یا مثلا وقتی که با همسرت قهر کرده ای..... به جای آنکه منطقی بروی و از او بخواهی که به قهرش پایان دهد و خیلی مودبانه معذرت خواهی کنی.....صبح که از خانه بیرون می روی....به درب اتاق خوابت....روی کاغذ بنویسی: قهر دیگه بسه...غروب که از سرِکار برگشتم، بغلم کن...

 پ ن1: یک بار پروفسور سمیعی...میگفت که از 6 صبح تا 12 شب کار میکند....

پ ن2: راجع به تند بودن و عصبی بودن یکی از مراجع تقلید که جزو اعلم های حوزه ی فقه و اصول است.... میگفت چون از همان نوجوانی...از صبح تا شب در یک اتاق کوچک و امکانات خیلی کم مشغول درس خواندن بوده است....و هیچ تفریحی هم نداشته....طبعا روی روان آدم اثر منفی می گذارد....

پ ن3: یکی از دوستانم....که پدرش جزو افراد سرشناس کشور است.... یک بار می گفت ....پدرم وقتی می آید کنار ما مینشیند و با هم حرف می زنیم....بعد از گذشت یک ربع...طاقت نمی آورد و با خودش میگوید که وقتم دارد هدر می رود.....و دوباره به اتاقش باز میگردد و مشغول مطالعه می شود....

 تو افسانه ها اومده بی خوابی شبانه شما به دلیل بیداری تان در رویای شخصی دیگر است....

پ ن: فقط این را بگویم که مادربزرگم همیشه به من حسادت میکند که چطور وقتی سرم را روی بالشت میذارم، سریع خوابم می برد!!!!